امروز آیا زندگی اخلاقی "ممکن است؟ ("اخلاق"،"آزادی"،"خانواده" و "ایمان به خدا")
نشست "جوان مسلمان اروپایی" و "اخلاق مدرن")- سارایو- بوسنی- 2010 میلادی {1)بوسنی-ملاصدرا2)بوسنی-سارایوو}
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. برای سخن گفتن راجع به خود اخلاق سخنگو باید خودش یک انسان اخلاقی باشد و بنده چون از این باب آدم متوسطی هستم به خودم اجازه نمیدهم دیگران را موعظه کنم. اما یک بحث نظری راجع به اخلاق عرض میکنم. در بحث نظری لازم نیست خود آدم خیلی اخلاقی باشد و میتواند بگوید. تنها اخلاق مؤثر و قابل اعتماد اخلاق مبتنی بر دین است. گرچه اخلاق منهای دین به طور کل منتفی نیست یعنی کسی میتواند به دین معتقد و ملتزم نباشد اما در عین حال روابط او در یک مواردی با دیگران اخلاقی باشد. یا دقیقتر بگوییم آداب اجتماعی را رعایت کند که باز آداب لزوماً با اخلاق مساوی نیست. اما پارهی اصلی اخلاق ایمان به خداوند است و محکمترین مبنا برای اخلاق فردی و اجتماعی دین است. این نکتهای است که متفکران بزرگ راجع به آن بحث کردهاند. چند اتفاق در حوزهی دینشناسی و همینطور معرفتشناسی در غرب در حوزهی فلسفهی دین و فلسفهی علم اتفاق افتاده که اینها در سست شدن پایههای دین و لذا سست شدن پایههای اخلاق خیلی مؤثر بوده است. یکی اینکه در این دورهی جدید مراد نظریهپردازان مدرنیته در غرب بیشتر مسیحیت بود و شاید بعضی از این قضاوتها راجع به مسیحیت هم درست باشد اما اینها به همهی ادیان و کل دین و حتی اسلام این موضوع را تعمیم دادند. یکی اینکه اساساً دین جدا از عرصهی عقل و علم است. یعنی دین یک امر معرفتی نیست. یک امر ذوقی و یک مفهوم سلیقهای و ذهنی و فرضی است. اگر امر یک امر عقلانی نبود، یک نوع آگاهی و یک نوع معرفت نبود طبیعتاً چیزی که جای داوری عقل نیست نمیتواند برای نتیجهگیریهای بعدی و از جمله نتیجهگیریهای اخلاقی پایه باشد و اگر عقیده و گرایش دینی سلیقهای شد طبیعی است که گرایش اخلاقی هم سلیقهای میشود. یعنی یک کسی دوست دارد اخلاق «الف» را رعایت کند و یک کسی هم دوست ندارد آن را رعایت کند. اینجا میگویند صحبت عقل و استدلال و منطق نیست و صحبت تمایل است. اتفاق دوم این است که در این دوره این مسئله جا افتاد که اساساً یقین عقلی امکان ندارد و ما هیچ وقت نمیتوانیم مطمئن باشیم که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست است. بنابراین وقتی نمیتوان به چیزی یقین داشت ما چگونه بر اساس آن زندگی و عمل کنیم. وقتی همه چیز مشکوک است چطور اخلاق خود را بر شک بنا کنیم؟ این هم از چیزهایی بود که مؤثر بود. یعنی وقتی یقین زیر سوال رفت به طور طبیعی اخلاقی هم که مبتنی بر آن یقین است زیر سوال میرود. این نکتهای که خدمت شما عرض میکنم تعبیر و تفسیر بنده از آنچه که در حوزهی معرفتشناسی و دینشناسی مدرن و فلسفهی علم جدید و فلسفهی دین مدرن در غرب گفته شده نیست بلکه عین عبارات آنهاست. اینها تعابیری از بعضی از فیلسوفان بزرگ دین و فیلسوفان بزرگ اخلاق در غرب است که میگویند اگر ما به این نتیجه رسیدیم که دین یک مقولهی معرفتی نیست و یک امر عقلانی نیست و نبوت که منشأ دین است یک علم و معرفت نیست و یک مفهوم ذهنی و فرضی است روشن است که هر چیزی بر دین بنا شده باشد که از جمله اخلاق دینی است پا در هوا و سست و تعلیقی است و اخلاق هم یک امر شخصی است. درست است که ما میگوییم اخلاق لزوماً مبتنی بر دین نیست و اخلاق غیر دینی هم معنا دارد اما اخلاقی که مبتنی بر دین و ایمان به خدا نباشد هم محدود است و هم آسیبپذیر است و هم در حوزههای خیلی محدودی اعمال میشود و هم اینکه همیشه قابل التزام نیست و انسان انگیزهای ندارد که همیشه به آن ملتزم باشد. اگر گفتیم یقین عقلی ممکن نیست و محال است و همه چیز مشکوک است و هیچ حقیقتی قطعی نیست و یقین محال است و وقتی شما میگویید اخلاق خوب است یا بد است، وقتی میگویید عمل «الف» اخلاقی است و عمل «ب» غیر اخلاقی است، شما میپرسید به طور طبیعی اخلاقی یا غیر اخلاقی یعنی چه؟ ما اخلاقی و غیر اخلاقی یقینی نداریم. چون اگر اخلاق صرفاً عقلی باشد بین عقلا و فلاسفه و متفکرین این همه اختلاف عقلی است. معلوم میشود که عقل لازم است اما کافی نیست. حالا اخلاق را بر عقل و نقل مبتنی میکنی یعنی میگویی برای اخلاق هم باید استدلال عقلی داشته باشیم و هم عقل را بر پایهی نبوت، دین، ایمان به خداوند بنا کنیم. حالا چنانچه در این دورهی اخیر گفتند اگر پرسیدند کدام خدا؟ ایمان به کدام حقیقت؟ ایمان به کدام خداوند؟ و گفتند خدا هم یقینی نیست و ما نمیتوانیم به چیزی یقین پیدا کنیم طبیعی است که شما نه فقط زیربنای اخلاق عقلی بلکه زیربنای اخلاق دینی را هم زدهاید. یعنی اخلاقی که مبتنی بر ایمان به خداوند است و در این معرفتشناسی ایمان اساساً منتفی میشود. حقیقت مطلق نداریم. هر کس حقیقت خودش را دارد. اگر هر کسی حقیقت خودش را دارد به این معنی است که دیگر هیچ عقلانیت و عدالت و اصولی بر رفتار ما و رفتار اجتماعی ما و مناسبات بین ما با یکدیگر حاکم نخواهد بود. اینها از جمله چیزهایی بوده که هم ایمان به خداوند و دین را و هم اخلاق را در دوران مدرنیته متزلزل کرد. این یک دیدگاه است. دیدگاهی است که نظریهپردازان در قرن مدرن در سطح وسیعی به آن رسیدهاند که یقین و معرفت قطعی به طور کلی محال است و همه چیز مشکوک و نسبی است و به طور خاص یقین به خدا و آخرت محال است و فقط میتوانی بگویی من این را دوست دارم و من این فرهنگ را دارم ولی نمیتوانی بگویی قطعاً این طور است و بنابراین هیچ ارزش اخلاقی قطعی و یقینی نخواهیم داشت. این دیدگاهی است که جا افتاده و تئوریزه شده است. ارزش حاکم بر رسانهها و فرهنگ عمومی شده است. اما متفکران اسلامی در حوزهی اخلاق و معرفت استدلال کردهاند و توضیح دادهاند که چرا هم میتوان برای اخلاق استدلال کرد و اخلاق هم پایههای عقلی دارد و هم پایههای وحیانی، دینی دارد و چرا یقین به خداوند محال نیست. درست است که مشکل است. البته مراحل اولیهی ایمان به خداوند آسان است اما تا به مرحلهی یقین مطلق به خداوند و به آخرت و به التزام کامل به اخلاق برسیم مراحل بالاتر است و سخت و مشکل است اما محال نیست و ممکن است. حالا اینجا یک سوال مطرح است و آن این است که آیا متفکران اسلامی شک اخلاقی را به رسمیت میشناسند یا نه؟ چنانچه شک ایمانی و شک اعتقادی را به رسمیت میشناسند یا نه؟ جواب این است که منکر شک نیستند اما شک را به دو دسته تقسیم میکنند. یک طبقهبندی راجع به شک هست. یک وقت شک اخلاقی یا شک اعتقادی شک سوالی است که این یک شک طبیعی است. یک شک عقلی است و نه تنها به رسمیت شناخته شده بلکه در فرهنگ دینی ما از آن تجلیل شده است. در روایت هست که یک نفر خدمت رسولالله(ص) آمد و اظهار نگرانی کرد و به ایشان گفت که من هلاک شدم. من سقوط ایمانی و اخلاقی کردهام و نابود شدم. برای اینکه چیزهایی در فکر من آمده است. پیامبر(ص) به او گفتند حتماً در ذهن تو آمده که این عالم چطور به وجود آمد و بعد به خودت گفتی که خدا آن را آفرید. بعد از خودت پرسیدهای که پس خدا را چه کسی آفریده و خدا از کجا آمد؟ شاید حتماً چنین سوالها و تردیدهایی به ذهن تو آمده است؟ گفت بله. پیامبر(ص) فرمودند این شک خوب است. اینها عین ایمان است. در ذهن تو سوال منطقی و طبیعی طرح شده و تو به دنبال پاسخ آن هستی. ما از این شک استقبال میکنیم و آن را نمیکوبیم. شک به عنوان یک راه و یک جاده خوب است و به یقین کمک میکند. اما شک به عنوان خانه که بخواهی در آنجا ساکن بشوی جای خوبی نیست. شک مسیر خوبی است به شرط آنکه در آن توقف نشود. شک یک مسیر است که باید از آن به روش عقلی عبور کنی اما خانهی خوبی نیست و لذا بر خلاف تفکر شکاکانه که به عنوان معرفت مدرن روی خودشان عنوان انتقادی و کریتیک و کریتیکال میگذارند و شک را به عنوان یک هدف تقدیس میکنند درست نیست. شک یک نوع درد است. ببینید شک را مثلاً به درد دندان و درد سر تشبیه کردهاند. وقتی درد آمد از این جهت خوب است که شما میفهمی یک جای کار مشکل دارد و یک چیزی کم دارد و یک چیزی را باید بدانی که نمیدانی اما نباید بگویی خود درد چیز خوبی است و ما همیشه دردمند میمانیم. این درد خوب است و یک علامت است برای آنکه به دنبال درمان بروی. شک خوب است از این جهت که به دنبال علم و یقین بروی و الا اگر به دنبال یقین نروی درست نیست و قرآن این شک را زیر سوال برده است و میفرماید «اعوذ بالله من الشیطان رجیم. بَل هم فی شکٍ مِنها بَلْ هُم منها عَمون...» آنها تا آخر در شک میمانند و کور و نابینا هستند. شک نابینایی است اگر بخواهید در آن توقف بکنید. جمعبندی کنم که شکاکیت غیر از شک کردن است. اگر شک آمد ما به آن خوشامد میگوییم و آن را نفی نمیکنیم و در مورد آن میاندیشیم. مثل یک بیماری که به سراغ بدن ما میآید شک یک بیماری عقلی است و باید معالجه بشود. یعنی عقل شما به شما علامت میدهد و میگوید این چیزهایی که به من میگویی یک چیزی کم دارد و یک جای آن را درست نمیفهمم. این خوب است. اگر بدن شما بیمار میشود و درد نداشته باشد نمیفهمید در بدن چه مشکلی پیش آمده و به دنبال علاج آن نمیروید. اگر شک نباشد شما نمیفهمید که کجای اعتقادات شما درست نیست و به دنبال علم نمیروید. اما شک به عنوان یک ایدئولوژی و به عنوان یک عقیده خوب نیست و ضد ارزش است. همانطور که شک سوالی خوب است شک اعتقادی و ایدئولوژی شکاکیت یک بیماری عقلی و روحی است. آیا موارد مشکوک داریم؟ بله، حتماً داریم. آیا موضوعات مجهول داریم؟ حتماً داریم. مجهولات ما از معلومات ما خیلی بیشتر است و ما باید تا آخر عمر بیاموزیم. پیامبر(ص) فرمود تا آخر عمر بیاموزید. همیشه چیزهای بسیاری وجود دارد که شما نمیدانید و باید بدانید. اما اصالت شک غلط است. اینکه تا آخر بگوییم شاید این است و شاید آن است غلط است. اینکه بگوییم این درست است و آن هم درست است، هم این حق است و هم آن حق است، هم هست و هم نیست، درست نیست. این چه نوع زندگی شد؟ قرآن میفرماید «ذلک الکتاب لا ریب فیه...» با تردید نه میتوان درست زندگی کرد و نه میتوان درست تصمیم گرفت و نه میتوان اخلاقی درست کرد. اخلاق اساساً با تردید پیش نمیرود و باید مبنای یقینی داشته باشد و البته با استدلال باشد. تفکر سوم بین تفکر قرآنی و تفکر اسلامی و آنچه که امروز به عنوان فرهنگ مدرن در دنیا تبلیغ میشود و در خود ما هم تا حدودی موثر افتاده است. یک دیدگاه میگوید اساساً عقیده چه اهمیتی دارد؟ واقعاً چه اهمیتی دارد که ما به چه چیزی معتقد هستیم یا نیستیم؟ ما با هر نوع عقایدی زندگی خود را میکنیم. اصلاً خیلی از ما به چیزی عقیده ندارم و زندگی میکنیم. چه مشکلی برای ما پیش آمده است؟ این یک دیدگاه مهم است. عقیده اهمیتی ندارد. مهم نیست شما اساساً ایمان داری یا شک داری. مهم نیست که شما خداپرست هستی یا بتپرست هستی یا پوچگرا هستی و هیچپرست هستی. چه تفاوت و چه اهمیتی دارد؟ اخلاق هم اینطور است. گفتهاند چه اهمیتی دارد که ما اخلاقی زندگی کنیم یا نکنیم به خصوص آن جایی که به دیگران مربوط نیست و دیگران متوجه نمیشوند و غیر اخلاقی بودن مستقیماً به ما و دیگران به لحاظ مادی و جسمانی صدمه نمیزند؟ چه ضرورتی دارد که اخلاقی باشیم؟ اصلاً گاهی اخلاقی زندگی کردن برای ما مضر است و به ما صدماتی میزند و ما بعضی از منافع دنیوی را از دست میدهیم. این تیپ فکری است که خیلیها امثال من در دنیا هستند که آن را به زبان نمیآورند ولی بر همین اساس زندگی میکنند ولو اینکه به هم حرفهای اخلاقی هم بزنند. پس اصل سوم این است که قرآن و پیامبر(ص) به ما آموختهاند که عقیده مهم است چنانچه اخلاق و اعمال مهم هستند. این سه مورد سه ضلع سرنوشت ما را میسازند. عقاید ما، اخلاق ما و اعمال ما سرنوشت ما را میسازند و هر سه در هم مؤثر هستند. عقاید ما اخلاق ما را میسازند. اخلاق ما منشأ اعمال ما میشوند. گاهی عکس این هم هست یعنی اعمال ما منشأ اخلاقی در ما میشوند و حتی اعمال ما گاهی منشأ عقاید درست یا نادرست در ما میشوند. اخلاق، عقاید و اعمال سه ضلع و پایهی اصلی شخصیت انسانی ما و رکن هویت ما هستند و هم در دنیای ما مؤثر هستند و هم آخرت و ابدیت ما را میسازند. به ما آموختهاند که اگر به خودتان علاقمند هستید برای اصلاح عقاید و اخلاق و رفتار باید وقت بگذارید و همت بکنید. این چیزی است که از ما خواستهاند. اما به عنوان یک نمونهی عملی آثار فروپاشی اخلاق به سراغ خانواده میآییم. فروپاشی خانواده یکی از نمودهای فروپاشی اخلاق است در جوامعی که ایمان به خدا و پایههای اخلاق سست میشوند و یکی از فوریترین صدماتی که آن جامعه میخورد سست شدن پایههای خانواده و اخلاق در روابط زن و مرد است. در جوامعی که فرهنگ مدرنیته و فرهنگ سکولار حاکم شده است و هر جامعهای که این فرهنگ بیشتر در آن حاکم شده شما فروپاشی اخلاق اجتماعی و اخلاق جنسی را به شکل وسیعتری میبینید. امروز نه فقط خانوادهی گسترده بلکه حتی خانوادهی کوچک هم متلاشی شده است. «اتمیزم» تعبیری است که لیبرالها در این باب به کار بردهاند. جامعه اتمیزه شده و خانواده از هم شکافته و در این نیم قرن اخیر به خصوص تشدید شده است. البته از قرن 18 و 19 این فروپاشی شروع شد و باعث ستمهای اجتماعی زیادی شد. الان طبق آخرین آماری که به طور رسمی در اروپا و آمریکا اعلام شده در شهرهای بزرگ آمریکا و در بخش اعظم اروپا و به خصوص در اروپای غربی و اروپای شمالی که نظام سرمایهداری صنعتی در آنجا حاکمتر است در بعضی از شهرها تا 73 درصد ازدواجها منجر به طلاق میشود ضمن اینکه خیلی بیشتر از این اصلاً حاضر نیستند ازدواج کنند و بدون ازدواج با همدیگر زندگی میکنند. در آنهایی که ازدواج میکنند 73 درصد خانوادهها متلاشی میشود. چرا؟ چون دیگر کسی حاضر نیست در برابر دیگری متعهد باشد و حاضر نیست مسئولیت و محدودیت بپذیرد. این فروپاشی اخلاق است. یعنی وقتی ایمان به خداوند و اخلاق سست شد همهی مسئولیتپذیریهای اجتماعی از جمله مسئولیتهای خانوادگی سست میشود. وقتی مرد نسبت به همسر و فرزندان خود احساس مسئولیت دینی و اخلاقی نکرد، وقتی که زن نسبت به شوهر و فرزندان خود احساس امانت اخلاقی و وفاداری اخلاقی نکرد، فرزندان طبیعتاً همینطور میشوند و لذا امروز در بعضی از شهرهای اروپای غربی و آمریکا اعلام میشود که 65 درصد بچههایی که متولد میشوند نمیدانند پدرشان چه کسی است. اینها بزرگترین ظلم به بشر است. این بالاترین حقوق بشر است که در مدرنیته هتک میشود و کسی به اینها توجه نمیکند. میگویند ما مدرن شدهایم و دوران مدرنیته است و خانواده یک مفهوم سنتی و ارتجاعی و کهنه است و ازدواج ضرورتی ندارد و تعهد اخلاقی مهم نیست و لازم نیست اخلاق جنسی و عفت و حیای جنسی رعایت بشود چون اینها مفاهیم کهنه شده است و هزینههای لازم برای مدرن شدن و صنعتی شدن را باید پرداخت. این حرفها را زدند و تئوریزه و توجیه کردند و نتیجه آن شد که ظرف قرن 18 و 19 تا امروز دیدیم. اگر بخواهید فقط یک نمونه از این قساوت و خشونت نظام سرمایهداری را ببینید در ادبیات خود غرب و در کتابها داستان و رمانهایی که در قرن 18 و 19 نوشته شد یک بخش خیلی از کوچکی از این قساوت و بیرحمی و خشونت اخلاقی که بر سر خانواده و کودکان در اروپا آمد و ادامه کرد قابل مشاهده است. فرض بفرمایید رمانهایی مثل «الیور توئیست» یا امثال آن مثل «چارلز دیکنتز» و رمانهایی که در قرن 18 و 19 نوشته شده یک نمونهی کوچکی از این اتفاقات را نشان میدهد که به اسم مدرن شدن، صنعتی شدن، گسترش سرمایهداری و پیشرفت و توسعه چه بلایی بر سر انسان و خانواده و کودکان و زنان و اخلاق آوردند و انسانیت را در این فرهنگ متلاشی کرد. البته قدرت و ثروت آورد ولی انسانیت را گرفت. اخلاق و عاطفه و رحمت و آرامش روانی را گرفت. ضمن اینکه ثروت و قدرت را هم برای همه نیاورد بلکه برای یک اقلیت حاکم بر غرب و جهان آورد و نه برای اکثریت مردم و تودهها حتی در مغربزمین. مثلاً در مورد خانواده قرآن میفرماید زن و مرد به یکدیگر آرامش میدهند. خانواده تشکیل میشود و از جمله فواید آن این است که زن و شوهر به همدیگر آرامش میدهند و رابطهی بین آنها بر اساس مودت و محبت و عشق و اخلاق و عدالت باشد. اینها فکر کردند خداوند فقط برای مسائل جنسی است. بله، یک بخشی از خانواده مسائل جنسی هم هست اما همه چیز این نیست. گفتند فقط برای مسائل جنسی است و ما نیازهای جنسی خود را خارج از خانواده ارضا میکنیم و چه نیازی به خانواده است؟ چه نیازی است که ما به مسئولیت تشکیل خانواده و مسئولیت کودک و مسئولیت تأمین زندگی تن بدهیم؟ لذا شما میبینید یکی از مراحل جدید مدرنیته و تجدد تخریب مفهوم ازدواج و معنای خانواده است. حتی معذرت میخواهم گناهانی مثل همجنسبازی بین مردان و زنان هم هست که اوایل همه در فرهنگ دینی و حتی در فرهنگ مسیحیت میگفتند که اینها گناه و جرم است. اول گفتند گناه و جرم است. بعد گفتند جرم نیست بلکه بیماری است. گفتند این یک بیماری روحی است که بعضیها دچار آن هستند. بعد از یک مدتی گفتند بیماری هم نیست و این هم یک روش زندگی است. حالا کمکم چه میگویند؟ میگویند نه تنها یک روش عادی است بلکه یک افتخار و یک کار مترقی و مدرن است. بنابراین حتی مراسم ازدواج همجنسبازها را در غرب رسمی کردهاند و قانونی کردهاند و به آن مشروعیت مذهبی میدهند و کشیش به مجلس آنها میآید. اینها فروپاشی ایمان به خداوند و فروپاشی ایمان به وحی و اخلاق است که یکی از آثار آن فروپاشی خانواده است. این همان دنیای جدیدی بود که بشارت آن را داده بودند. یعنی ارتباطات اجتماعی ضعیف شد، مفهوم عاطفه و محبت و عشق و اخلاق و مسئولیتپذیری ضعیف شد. همهی اینها محصول اخلاق سکولار بود. محصول همان فردگرایی افراطی بود. آن اوایل که از اندویدجوالیزم و اومانیزم و انسانمحوری میگفتند همه گفتند عجب کلمات قشنگی است. وقتی از حقوق مدرن بشر گفتند همه گفتند عجب کلمات قشنگی است. اما عملاً بعد از یکی، دو قرن دیدیم از آنها چه چیزی در آمد. یک مشت لجن به سر و روی بشر پاشیدند. به آزادی فرق ارزش مطلق دادند و از حقوق دلبخواهی بشر گفتند و گفتند من حق هر کاری که دلم بخواهد را دارم و همه کار مشروع است و از هر چیزی که من لذت ببرم و منافع مادی من در آن باشد حق من است و حقوق بشر است و آزاد است و کسی نباید مانع آن بشود. حقوق جامعه چه؟ حقوق خانواده چه؟ اصلاً حق خداوند و حقالله که اصل منشأ همهی حقوق است چه؟ به این طرف بیاییم، حقوق معنوی خودت چه؟ کرامت اخلاقی تو چه؟ تو حق کرامت نداری؟ حقوق معنوی تو چه میشود؟ اینها کمرنگ و بعد حذف شد و فقط بحث حقوق فرد ماند و آن هم فقط حقوق مادی فرد و نه حقوق معنوی و کرامت الهی آن که اگر آن حقوق الهی آمد حقوق فرد با حقوق دیگران و با کرامت دیگران قابل جمع است. اما در این تفکر قابل جمع نبود. در باب فروپاشی خانواده و اخلاق همهی گناه به گردن رنسانس و سکولاریزم و اومانیزم نیست. یک بخش مهمی از این گناه به گردن کلیسا است. یعنی دینی که در اروپا و در دورهی دینی اروپا تبلیغ میشد. مسیحیتی که کلیسا ارائه میکرد خیلی از حقوق مشروع بشر را به رسمیت نمیشناخت. از جمله حق ازدواج اینطور بود. اصلاً مسئلهی تضعیف خانواده و ازدواج از دوران قرون وسطی و از دوران حاکمیت کلیسا شروع شد و فقط برای دوران رنسانس نبود و از قبل شروع شد. چون فرهنگ دینی اروپا یعنی مسیحیت نسبت به تشکیل خانواده و ازدواج از اول نسبت منفی داشت. بر خلاف اسلام بود که طرفدار ازدواج و تشکیل خانواده است و آن را باعث تضعیف معنویت و اخلاق نمیداند و بلکه باعث تقویت معنویت میداند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند هر کس ازدواج کند نصف یا ثلث دین و ایمان خود را تضمین کرده است. یعنی ازدواج و تشکیل خانواده در خدمت معنویت است. اما در فرهنگ مسیحی و در فرهنگ مذهب اروپا درست عکس این بود. در این فرهنگ ازدواج و رابطهی زن و مرد جزو گناه اولیه است. در رابطه با گناه اولیهی آدم و حوا و آن گناه اورجینال تعریف شد و منفی تلقی شد. پایههای خانواده ابتدا در خود مسیحیت تضعیف شد و بعد در دورهی اومانیزم مبانی تئوریک خانواده به طور کامل از هم پاشید و الا قبلاً خود کلیسا میگفت و اصلاً رابطهی زن و مرد و حتی ازدواج را یک نوع خیانت به خدا و دوری از معنویت و یک نوع آلودگی و فساد اخلاقی و یک نوع بیبند و باری تعریف میکرد. آن سختگیری وضعیت فعلی اروپا و غرب را باعث شد. یعنی از آن طرف افراط شد و نتیجهی آن حالا همین تفریط است. عکسالعمل اجتماعی مردم در غرب در برابر افراطیگری مسیحی که حتی میگفت تشکیل خانواده یک کار ضد معنوی و دوری از خدا و خیانت به خداست این نتیجه را داشت که به قول ما ایرانیها اینقدر عقب عقب آمدند تا از این طرف بام افتادند که هیچ حد و مرزی در مسائل جنسی نمیشناسند و همه کار مباح شده است و بیبند و باری کامل حاکم است و همه کار جزو حقوق بشر شده است. اگر گاهی هم در رسانهها علیه همدیگر صحبت جنسی میکنند یک مقداری بازیهای سیاسی و جنگ قدرت و تبلیغاتی و تسویه حساب بین باندهاست و یک بخشی هم این است که به مسئله اشکال اخلاقی نمیگیرند. مثلاً میگویند چرا با زور و کلاهبرداری همراه بود؟ چرا صدمه زد؟ در اصل رابطهی نامشروع جنسی مشکلی ندارند. اگر با میل دو طرف باشد هر کاری مجاز است. یعنی مانع اخلاقی نباید داشته باشد. اخلاق الهی مهم نیست و قداست ندارد. آن افراط و این تفریط هست. سعی کردم در دو محور یعنی یکی مسئلهی ارتباط اخلاق با ایمان به خدا و یکی هم مسئلهی خانواده و ارتباط فروپاشی و تضعیف خانواده با اخلاق را اینجا بیان بکنم و به 4، 5 مسئله اشاره کردم. اگر سوالی باشد در خدمت شما هستم.
چرا آنطوری که شما صحبت کردید همیشه از مدرنیته در چهارچوب ژئوگرافی صحبت میشود؟ یعنی گفته میشود حکومت و جایگاه آنها در غرب است. حالا ما امروز شاهد هستیم که در ژاپن، چین که سنتی هستند تفکر و نوع زندگی مردم مدرنیته شده است؟
علت روشن است. برای اینکه مبدأ پیدایش این تفکر در غرب بود. یعنی وقتی میگویند امروز ما در ژاپن یا در فلان جا هم این را میبینیم و در ایران و کشورهای اسلامی هم کم و بیش و در حد ضعیفتر میبینیم برای این است که اینها مراتبی از غربی شدن است. یعنی این نوع تئوریزه کردن اخلاق و انسان و خانواده در قرن 17 به بعد به خصوص در اروپا انجام شد و بعد از اروپا وارد آمریکا میشود و بعد از آنجا به خصوص در قرن 18 و 19 و 20 به قارههای دیگر میرود و به تدریج گسترش پیدا میکند. به این دلیل است. شما ببینید یک وقت هست که ما راجع به مفهوم گناه یا دنیاگرایی صحبت میکنیم که این یک مفهوم غربی نیست. یک مفهوم بشری است که از ابتدای خلقت بشر بود و از ابتدای خلقت هابیل و قابیل بوده و همه جا هست و شرقی و غربی ندارد. اما یک وقتی راجع به یک دیدگاه و فلسفهای صحبت میکنیم که به لحاظ تئوریک قبح گناه را میریزد. به لحاظ نظری زشتی بعضی از اعمال را میریزد. یعنی همهی آنچه که تمام پیامبران و ادیان الهی بد میدانستند این تفکر به روش فلسفی میگوید نه، این خیلی هم خوب است. آنچه که آنها میگویند خوب است را بحث میکند که خیلی هم خوب نیست و اصلاً خوب و بد کجا هست؟ اینها قبلاً به این شکل سابقه نداشته است. شروع این ادبیات و شروع این تفکر از اروپای قرن 17 به بعد بود و بعد هم گسترش پیدا کرد و الا الان جاهای مختلفی هست که در اثر رسانهها و ارتباطات کار میکنند.
ما همیشه پدید آمدن سکولاریزم را از کلیسا میدانیم. اما شما میدانید در تاریخ این سکولاریزم جواب بیاخلاقی کاتولیک بوده است. چون این سکولاریزم را پروتستانتیزم به وجود آورده است. چون اینها یک واکنش بیاخلاقی کاتولیک و بیاخلاقی پاپ بوده است. یعنی پروتستانتیزم به بیاخلاقی کاتولیک این واکنش را نشان داده است.
این حرف از یک جهت درست است و آن هم اینکه پروتستانتیزم مسیحیت سکولاریزه شده است. این که عرض میکنیم سکولاریزم نتیجهی تفکر مسیحی و کلیسایی است به همین دلیل است که شما هم همین را تأیید میکنید. یعنی اخلاقی که کلیسا در اینجا تبیین کرد و روشی که کلیسا اعمال کرد مهمترین منشأ پیدایش یک واکنش شدیدی به نام سکولاریزم شد. این درست است. سکولاریزم تاریخی اتفاق افتاد. ما یک سکولاریزم تاریخی داریم و یک سکولاریزم معرفتی داریم. اینها به هم مربوط هستند اما لزوماً یکی نیستند. سکولاریزم تاریخی اتفاق خاصی است که در یک دورهای به تدریج در اروپا اتفاق افتاد و بعد تئوریزه شد و بعد تبدیل به گفتمان حاکم بر غرب شد و در جهان هم اعمال قدرت میکند. سکولاریزم تاریخی واکنشی در برابر مسیحیت و کلیسا است. این تعبیر شما کاملاً درست است. اما سوال این است که آیا این واکنش، واکنشِ درستی بود یا یک نوع معالجهای بود که مثل خود بیماری بود و بلکه از خود بیماری یعنی فرهنگ کلیسایی خطرناکتر بود. سکولاریزم معرفتی که ما در مورد آن بحث میکنیم همان چیزی است که الان راجع به آن صحبت میکردم. چیزی که الان راجع به آن صحبت میکردم سکولاریزم معرفتی است و سکولاریزم تاریخی نیست. درست است که سکولاریزم معرفتی در برابر دین و مسیحیت تعریف شده اما یک بخشی از ریشهها و بذر اولیهی آن اتفاقاً اندیشههای مسیحی و کلیسایی است. بنابراین باید خیلی به این دقت بکنیم و نکتهی خیلی مهمی است که کدام بخش از آموزهای سکولار واکنش ضد مسیحی است و کدام بخش آن اتفاقاً ریشههای مسیحی دارد. یعنی تداوم مسیحیت است منتها مسیحیتی که سکولاریزه شده و به تعبیر شما پروتستانتیزم است. یعنی مطمئناً اگر در اروپا به جای مسیحیت اسلام بود نگاه اسلام به عقل و عقلانیت و نگاه اسلام به علم و تجربه و حقوق بشر و عدالت و آزادی باعث میشد تا در این بستر تفکر سکولاریزم متولد نشود و لذا الان سکولاریزم در جهان اسلام یک امر وارداتی و غربی است ولو در ذات اسلام ریشه و خانه ندارد و این بر خلاف مسیحیت است. درست است که اسلام و مسیحیت مشترکات زیادی دارند و خود قرآن هم میفرماید که به اهل کتاب و به خصوص مسیحیها بگو «قل تعالَوْا الی کلمةٍ سواءِ بیننا و بینَکُم...» به سوی مفاهیم مشترک بین ما و شما یعنی اعتقاد به خدا و آخرت و اخلاق بیایید. اما تفاوتها هم خیلی جدی است. آخرین نکتهای که در پاسخ به شما عرض میکنم این است که تا قبل از این دورهی اخیر شما به شرق و غرب نگاه کنید. از چین و ژاپن تا خود اروپا و به خصوص اروپای قرن 16 و حتی 17 و تا قبائل آفریقایی و آسیا و آمریکای لاتین میبینید همه جا مفاهیمی مثل اخلاق، سنت، خانواده، عاطفه مفاهیم خیلی مهم و جدی بوده است و همه علیرغم اختلافاتی که داشتهاند اینها را قبول داشتهاند. اما یک مرتبه در این دورهی اخیر هزاران کتاب، مقاله، فیلم، رسانه، بحثهای دانشگاهی و آکادمیک با افتخار سر خود را بالا میگیرند و میگویند اخلاق دروغ است و خدایی وجود ندارد و بنیاد مفاهیم اخلاقی در مدرنیته به این معنا از هم پاشید. قبلاً هیچ وقت در این سطح و با این جسارت اصل شریعت زیر سوال نرفته بود. نه اینکه ما منکر نداشتهایم. ما همیشه در طول تاریخ منکر، شکاک، فاسد داشتهایم. اتفاقاً قرآن میفرمایند معمولاً کافران از مؤمنین بیشتر هستند. «اکثر الناس اکثرهُم لا یعقِلون اکثرهُم لا یؤمنون...» کافران همیشه بودهاند و زیاد هم بودهاند اما اینکه بیایند تئوریزه بکنند و یک مرتبه خلاف همهی سنتهای دینی در شرق و غرب عالم بگویند اصل شریعت مزخرف است و ما معروف و منکری نداریم و معروف و منکر شخصی و نسبی است و صبر یک حماقت است و اخلاق ریشه ندارد و تقوا یک ارزش نیست و خشیت خدا یک توهم و خیالات است در همین دورهی جدید در غرب و اروپا اتفاق افتاد و بعد گسترش پیدا کرد. از این جهت مدرنیته را به غرب وصل میکنیم و الا کفر یک مفهومی بوده که از ابتدای خلقت بوده است. ضمن اینکه ما مدرنیته را سراسر منفی نمیبینیم و نکات مثبتی هم در مدرنیتهی غرب هست که چون اینجا موضوع سخنرانی من نبود به آنها اشاره نکردم و الا میتوان به آنها اشاره کرد و آنها مورد تأیید اسلام است. اسلام ضد مدرنیته نیست. اسلام مدرنیته را تفکیک میکند. اگر از ما بپرسند نظر شما چه هست؟ میگوییم مدرنیته آری و نه. کدام مفاهیم آری با اسلام سازگار است و آری و کدام نه. خیلی ممنون هستم. یک جملهی دیگر هم اضافه کنم و آن این است که نقد غرب به معنای دفاع از جوامع شرقی نیست. اگر میگوییم اخلاق در غرب متزلزل شده به این معنی نیست که مردم کشورهای اسلامی همه در اوج اخلاق هستند. نه، امروز بزرگترین مشکل جوامع اسلامی این است که ما مردم مسلمان از اخلاق اسلامی فاصله داریم. ما با اخلاق اسلامی خیلی فاصله داریم. معتقد هستم که بحث اخلاقی را باید کسانی که خودشان متخلق به اخلاق الهی باشند باید انجام بدهند و بنده خودم را در مقام موعظهی اخلاقی دیگران نمیبینم. در حوزهی فلسفهی اخلاق در غرب و شرق عالم از بیش از دو هزار قبل که آثار مکتوب فلسفی وجود دارد فیلسوفان متاله و فیلسوفان ملحد دینی یا غیر دینی به مخالفت یا موافقت اخلاق سخن گفتهاند و نوشتهاند. یکی از ریشهدارترین و قدیمیترین مباحث فلسفهی بشری است. همینطور پیامبران الهی و کسانی که از طرف خداوند با بشر سخن گفتهاند در واقع پیامآوران خداوند بودند و در باب اخلاق نکات بسیاری با بشریت در میان نهادند و خداوند بر مسئلهی اخلاق تأکید زیادی کرده است. به عنوان نمونه خاتم پیامبران و اشرف انبیا و بزرگترین پیامبران فرمودند که «انی بُعِثتُ لِاُتمم لمکارم الاخلاق...» من برای اخلاق آمدهام. من آمدهام تا اخلاق را به عالیترین مدارج برسانم و به بشریت راه زندگی اخلاقی را نشان بدهم. زندگی اخلاقی سهل و ممتنع است. یعنی از یک جهت و به یک معنا آسان است و همهی ما میتوانیم یک مراتبی از زندگی اخلاقی را تجربه کنیم و از یک جهت بسیار سخت و مشکل است و مراحل بالاتر زندگی اخلاقی از انسانهای بسیار محدود و معدودی بر آمده است. منتها همین که این یک کوهستان بسیار بزرگی از قله تا دامنه است و اخلاق مراتب مختلفی دارد باعث میشود که امثال بنده که در دامنههای پایین یک زندگی اخلاقی هستیم هیچ وقت مأیوس نشویم و معتقد باشیم این راه رفتنی است و کسانی بالاتر رفتهاند و باید به آنها نگریست و در حد امکان بالاتر رفت و بنابراین زندگی اخلاقی آسان است به این معنا که نباید هیچ وقت از آن مأیوس شد و ممتنع و بسیار مشکل است به این معنا که نباید به خودمان راحتباش بدهیم و بگوییم ما دیگر وظیفهی اخلاقی نداریم و هر چه بود را انجام دادهایم. من وارد بحثهای فنی و اصطلاحات تخصصی که فیلسوفان اخلاق به کار بردهاند نمیشوم و اینجا هم جای این بحث نیست و فرصت هم نیست و البته بنده هم همهی آن را نمیدانم ولی آن مقداری که یک گزارش خیلی مختصر راجع به دو گرایش اصلی در حوزهی اخلاق هست را من عرض بکنم و آن این است که همهی پیامبران الهی با یک گرایش اصلی از ابتدا روبرو بودهاند که گرایش نفی اخلاق بود که هنوز هم طرفدارانی دارد که در این باب نظریهپردازی کردهاند و بعد از این هم خواهند کرد ولی روح حرفهای آنها یکی است و همانی است که در گذشته گفته شده است. این دیدگاه و این گرایش معتقد است که اخلاق ریشه ندارد و نفی اخلاق میکنند به این معنا که اخلاق یک خرافه است. حالا بعضی از آنها میگویند این خرافه را اشراف و حاکمان برای کنترل ضعیفان ساختند و بعضیها گفتهاند این خرافه را ضعیفان ساختهاند برای اینکه در برابر طبقات قدرتمند و ثروتمند عاجز بودند و میخواستند به یک شکلی به خودشان آرامش بدهند و یک پرنسیبی را برای این کار تعریف کردند. بعضی گفتهاند این خرافه منشأ جهل و ترس در بشر بوده است و از این قبیل نظرات از قبل تا به امروز داده شده که پایه و مایهای ندارد و دروغ است. این یک نگاه عمدتاً ماتریالیستی و مادی به زندگی و به انسان است که قرآن کریم هم اشاره میکند که کسانی معتقد هستند هیچ چیز واقعیت ندارد الی دهر و عالم طبیعت، اخلاق هم منشأیی ندارد الا همین عالم طبیعت که گرایشهای مختلفی در این باب وجود دارد. به تعبیر قرآن در تفسیر دهری، در تفسیر جسمانی و مادی و صرفاً دنیوی از حیات و زندگی و مرگ و انسان طبیعتاً آن چیزی که مهمتر است و برجسته است و معیار تصمیمگیریهای بشری است نفع و ضرر ملموس مادی است و لذت و درد جسمانی در درجهی اول است. غریزه معیار تعریف خوب و بد میشود. خوب و بد یعنی مفید و مضر، یعنی لذتبخش و دردآور، مفید و مضر صرفاً به معنای ظرف مادی است. این دیدگاه اساساً اصل معنویت و عالم معنا را واقعی نمیداند. معنویت و اخلاق را هم صرفاً مخلوق ذهن بشر و کارکرد خود بشر میداند و آن را جزو محصولات و مخلوقات روانی بشر میداند و اغلب مکاتب روانشناسی هم که امروز در دانشگاههای غرب و دنیا تدریس میشوند به اصل روح چنین نگاهی دارند یعنی خود روح را هم تفسیر مادی میکنند. طبیعتاً با این نگاه اخلاق آنقدر ریشهی قوی ندارد که بتواند به زندگی ما شکل بدهد و مثلاً باعث بشود که ما از بعضی منافع زودگذر مادی خود بگذریم یا خودمان را با استدلال اخلاقی در معرض رنج و خطری در دنیا قرار بدهیم. این اخلاق اساساً نمیتواند اینقدر جدی و قدرتمند باشد. در برابر این دیدگاه انبیا و پیامبران الهی است که اخلاق و معنویت را اصل میگیرد و با زندگی جسمانی و دنیوی برخورد ابزاری میکند و میگوید اینها وسیله هستند و آن هدف است. اینها دو گرایش اصلی در باب اخلاق است. از هابیل و قابیل این تفکر و این دو جبههی تفسیر اخلاق و معنویت و تفسیر ارزشها ادامه دارد و تا امروز و تا آخر هم این دو جریان خواهند بود. البته هر کدام زیرمجموعههایی دارند. بعضی از جریانها را هم داریم که ظاهراً اعلام میکنند ما اخلاق را قبول داریم و اخلاقی هستیم ولی وقتی اخلاق را تفسیر میکنند یا وقتی میپرسی منشأ و معیار اخلاقی چه هست و فعل اخلاقی چه فعلی است و آنها توضیح میدهند متوجه میشوی که در واقع آنها هم برای اخلاق ریشه و منشأ حقیقت و نفس الامری قائل نیستند. میبینی عملاً آنها هم اخلاق را به لحاظ فلسفی قبول ندارند و قابل دفاع نمیدانند و یک تعریف پوشالی از اخلاق دارند. این مترسک اخلاق است چون پشتوانه و پایهی عقلی و برهانی ندارد. مثلاً در پاسخ به این سوال بسیار بنیادین و مهم در فلسفهی اخلاق که وقتی میگوییم عمل «الف» اخلاقی است و مثلاً زهد و انفاق و ایثار و صدق و وفا فضائل اخلاقی هستند که ما آنها را به عنوان فضائل میشناسیم یا وقتی میگوییم عمل «ب» غیر اخلاقی است و مثلاً حسادت و کینه و دروغ و غیره غیر اخلاقی هستند این گزارههای گزارش از یک واقعیت هستند و خبر از یک واقعیت و حقیقت عینی است یا نه و خبر از فرضیات و تمایلات ماست؟ عملاً وقتی میخواهند ارزشهای اخلاقی را توجیه کنند میبینید بعضیها صریح و بعضیها ضمناً و به آهستگی و بعد از چند مرحله توجیه به اینجا میرسند که مثلاً منشأ اخلاق قرارداد است. یعنی وقتی میگوییم عمل «الف» خوب است اگر بپرسیم چرا خوب است؟ استدلال واقعی ندارند و میگویند چون ما با هم قرار گذاشتیم و چون توافق کردیم و چون عرف جامعه یا عرف یک گروه خاص است خوب است. یک وقتی هست که شما یک گزارهی اخلاقی را به کار میبرید و مثلاً میگویید فلان عمل خوب است و باید فلان عمل را انجام دهیم. از شما میپرسند چرا؟ میگویید چرا ندارد. چون ما با هم اینطور توافق کردهایم. یا میگویی چون دلم میخواهد. یعنی منشأ اخلاق را به میل شخصی ارجاع میدهید و منشأ ارزش و اخلاق و باید و نباید را میل شخصی میدانید. یک وقتی میگوییم میل جمعی است، یک وقتی میگوییم عاطفه است. یعنی ما یک عواطفی داریم و یک وقتی این عاطفهی ما درد میگیرد و نسبت به یک چیزی واکنش مثبت و یا منفی نشان میدهد. میگوید چون عواطف من تحریک شد من میگویم این عمل خوب است یا بد است و در مورد آن باید و نباید به کار میبرم و منشأ آن عاطفه است. بعضیها گفتهاند منشأ آن اعتدال است و بحث حقوقی را پیش بردهاند. بعضیها گفتند عقل است و فقط عقل کافی است. بعضیها گفتهاند هیچ کدام از اینها نیست و فقط شرع است. گفتهاند هیچ کدام از عوامل دیگر منشأ اخلاق نیست و فقط شرع است. اینها پاسخهای مختلفی است که داده شده و من نمیخواهم الان وارد آنها بشوم. اگر ما گفتیم فلان عمل را انجام دهید چون خوب است و بعد از ما پرسیدند چرا؟ ما توانستیم بگوییم چرا و پاسخ بدهیم و بگوییم به این دلیل و به این علت عقلی و نقلی خوب است به آن معنی است که اخلاق منشأ واقعی و نفس الامری دارد. مثلاً میگوییم اگر امکان دارد یک صندلی برای ایشان بیاورید. میگویند چرا؟ میگوییم چون پای ایشان درد میکند. این یک توصیهی اخلاقی میشود که یک ریشه و منشأ واقعی دارد که میخواهد آن را حل کند. در تفکر دینی اخلاقی که نظریهپردازان مسلمان بر اساس تعقل قرآنی و روایات پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) تبیین کردهاند همهی این عوامل منشأ اخلاق نه اینکه نفی بشوند ولی هر کدام در جای خودشان هستند. یعنی هر کدام یک دخالتی در یک حدی به خصوص در مصادیق اخلاقی و نه در منشأ مفهوم اخلاقی دارند و طبقهبندی شدهاند ولی اخلاق را بر هیچ کدام از این مباحث نمیتوان تئوریزه کرد. بلکه آن طوری که نظریهپردازان اسلامی اخلاق را تئوریزه کردهاند و گفتهاند اخلاق باید بر دو پایهی وحی و عقل تعریف بشود. عقل لازم است اما کافی نیست. عقل لازم است به این معنا که ما برای اخلاق و برای همهی ارزشها استدلال داریم. چون حاکی از یک واقعیت است و در این عالم منشأ واقعی دارد و در سعادت و شقاوت آثار واقعی دارد. عمل «الف» خوب است چون منجر به سعادت فرد و جامعه میشود. عمل «ب» غیر اخلاقی و ضد ارزش است چون باعث این رذائل و باعث سقوط بشر در دنیا و آخرت میشود. به این معنا که در فکر اسلامی همانطور که شما میگویید آب در صد درجه به جوش میآید یا اینکه میگویید دو دوتا چهار میشود که یکی با تجربه و یکی با عقل کشف میشود و هر دو واقعیت هستند عمل «الف» سعادتبخش است و این هم عین همان گزارهها است. یعنی حکایت از یک واقعیت و یک علیت واقعی در عالم میکند. اثر و منشأ اثر فرضی و قراردادی نیست و حقیقی است. متفکران اسلامی توضیح دادهاند که فطرت در همهی آحاد بشر هست و فطرت یک بستری برای اخلاق است. قرآن کریم میفرماید «فطرت الله التی فطر الناس الیها...» همهی بشریت، هر جا که هستند، از هر نژادی که هستند، در هر مکانی که هستند فطرت الهی دارند. پیامبر(ص) فرمودند «کل مولود یولد علی الفطره حتی ابواهُ یهودانهِ و ینَصِرانه...» هر کودکی که به دنیا میآید فطری است. یعنی یا به لحاظ شناخت اجمالی یا به لحاظ گرایش یا علم حضوری به خداوند رو به سوی خداوند به دنیا میآید. حالا خانواده و پدر و مادر و عوامل بعدی میآید و او را از توحید منحرف میکند. پرسیدند این فطرت از چیست؟ در توضیح این روایت پیامبر(ص) و این آیهی کریمه امام علی ابن ابیطالب(ع) توضیح دادند که این فطرتی که قرآن و پیامبر(ص) فرمودهاند «فطرهم علی التوحید...» خداوند همه را بر اساس بنیان توحیدی آفریده و توحید در درون همه هست اما به مرور خراب میشود. اما این فطرت برای پوشش دادن به همهی مسائل زندگی و اخلاقی کردن آن کافی نیست. بعضیها گفتهاند که این فطرت یک استعداد است و باید تقویت و تربیت بشود. اگر علامتی است که از درون ما داده میشود و اگر فطرت اخلاقی داریم که عدهای معتقد هستند فطرت اخلاقی داریم و بعضیها میگویند فطرت اخلاقی نداریم و فطرت دیگری داریم که جای توضیحات آن در اینجا نیست اما اگر هم داریم کافی نیست. خیلی راحت ما این فطرت را زیر پا میگذاریم و فراموش میکنیم. بنابراین درست است که همه فطرت دارند اما همهی ما اخلاقی زندگی نمیکنیم. معلوم میشود این فطرت برای زندگیی اخلاقی لازم است اما کافی نیست. ممکن است بعضیها بگویند اخلاق را که همه قبول دارند و در هر جای دنیا از هر کسی بپرسی شما اخلاق را قبول داری و آیا با اخلاق موافق هستی یا مخالف آن هستی؟ هیچ کس نمیگوید من با اخلاق مخالف هستم. بنابراین همه اخلاق را قبول دارند و همه اخلاقی هستند و همه خوب هستند. پاسخ این است که یک وقتی میخواهیم تعارف کنیم و مسائل نظری را به خوبی و خوش رد کنیم که این حرفها خوب است. اما یک وقت به واقعیت زندگی بشر و به واقعیت تاریخ بشر نگاه میکنیم و میپرسیم اگر همه میدانند اخلاق کاملاً چه هست و همه به این اخلاق پایبند هستند و هیچ کس غیر اخلاقی عمل نمیکند پس این همه جنایت و قتل و غارت و دزدی و رشوه و این همه کثافتکاری در تاریخ بشر چه هست؟ پس معلوم میشود یک چیزی کم است و باید یک چیزی به این وجدان عمومی اخلاقی که همه به طور کلی یک چیزی از آن را داریم اضافه بشود و این کلیات کافی نیست. در کلیات همه میگویند اخلاق را قبول داریم. ولی وقتی به جزئیات وارد میشویم گذشته از آنکه عملاً التزام نداریم به لحاظ نظری هم در جزئیات اختلاف است. الان در شهر شما مسلمان و مسیحی هست. بعضی از مفاهیم را میپرسی که یک مسلمان میگوید این اخلاقی نیست ولی یک مسیحی میگوید این اخلاقی هست. پس در جزئیات هم اختلاف نظری پیش میآید. وقتی بخواهیم دقیق بشویم و با اخلاق زندگی کنیم میبینیم کلیات، حرفهای خنثی و کلیگویی کافی نیست. بله، همه منطق را در حد بدیهیات و کلیات قبول دارند. حسن قبح عقلی در حد کلیات است که مثلاً عدالت خوب است و ظلم بد است. بعضی از مصادیق برجسته و بین عدالت و ظلم را همه میفهمند اما اکثر مصادیق عدالت و ظلم اینطور نیستند. همه قبول داریم که عدالت خوب است و ظلم بد است. همه این را قبول دارند و هیچ کس خلاف این را نمیگوید اما میبینید در مصادیق عدل و ظلم این همه اختلاف است. در مورد اینکه آیا این عادلانه هست یا نیست، این جزو حقوق بشر هست یا نیست اختلاف است. بنابراین میبینید که وقتی برای زندگی وارد جزئیات میشویم در مورد بسیاری از مسائل اجماع بشری نیست. همهی اینها نشان میدهد که عقل و فطرت لازم است اما کافی نیستند. به ضرورت بعثت پیامبران الهی میرسیم. یعنی یکی از فلسفههای دین همینجا است. البته دین فقط برای اخلاق نیامده است. اما یک رکن تعالیم دین یعنی دین ابراهیم و توحیدی و اسلام اخلاق است. یک رکن آن حتماً اخلاق است. یعنی اگر پیامبران نیامده بودند ما در حوزهی فهم ارزشهای اخلاقی و در حوزهی اخلاق چه چیزی کم داشتیم؟ حالا سایر حوزهها به کنار بماند. چون دین برای قسط و عدالت هم آمده است. برای مسائل مختلفی آمده است که قرآن چهار، پنج هدف را برای انبیا و دین میشمارد ولی هدف نهایی قرب به خداوند و تقریب به خداوند و عبودیت است. این عبودیت اجتماعی و اقتصادی و فردی و عبودیت در خانواده شقوق مختلف پیدا میکند. ما چه چیزی کم داشتیم؟ معلوم میشود که باید از طرف خداوند و پیامبران یک توضیحی به عقل و فطرت ضمیمه بشود تا این پروژهی اخلاقی کامل بشود که همهی منافع بشر در آن دیده بشود. یعنی منافع فردی، جمعی، جسمانی، روحانی، دنیوی، اخروی باید دیده بشود تا بتوان گفت این عمل اخلاقی است. هم همهی منافع دیده بشود و هم منافع همهی بشریت دیده بشود. نه اینکه منافع یک قوم خاص، نژاد خاص، جنسیت خاص، طبقهی خاص را تضمین بکند که این اخلاق کامل نیست. همه میتوانند خوب باشند ولی همهی ما خوب نیستیم. پیامبران آمدند تا همین را بگویند. آمدند تا بگویند بین بشریت عالم و جاهل هست و عالم و جاهل مساوی نیست. عادل و ظالم هستند که با هم مساوی نیستند. فرد اخلاقی با فرد فاسق و فاسد نزد خداوند به لحاظ ارزشی مساوی نیست. مؤمن و کافر هم در پیشگاه خداوند مساوی نیستند. اساساً قرآن کریم میفرماید بشریت ابتدا امت واحده بودند و با هم و یکی بودند و بعد اختلاف شد. اختلاف نظری و اختلاف در زندگی بر سر منافع پیش آمد. «کان الناس امة واحده...» یک وحدت سادهی ابتدایی بود. بعد اختلاف میشود و پیامبران الهی میآیند تا رفع اختلاف کنند. مردم قبل از پیامبران هم عقل داشتند و هم فطرت داشتند. معلوم میشود عقل و فطرت لازم هستند اما کافی نیستند و پیامبران باید باشند تا این اختلافات حل بشود. یعنی راه صحیح زندگی را به بشر نشان بدهند و داوری درست بکنند. همه در حوزهی اخلاق و هم در حوزهی اقتصاد و سیاست و خانواده و کل زندگی داوری کنند. اینکه میگوییم اخلاق اسلام قابل استدلال است و منشأ عقلی و وحیانی دارد لزوماً به این معنا نیست که آنگونه در فلسفهی یونان اخلاق تئوریزه شده آن استدلال برای این کار کافی است. یعنی بعضی از متفکران حتی اسلام و متفکران دینی غیر اسلامی اخلاق اسلامی را بر اساس مبانی ارسطویی تنظیم کردهاند. اخلاق ارسطویی نکات مثبت خیلی زیادی دارد و بسیاری از مسائل را حل میکند و از جهات زیادی با اخلاق انبیایی و قرآنی قابل تطبیق هست اما در جهاتی هم اینطور نیست. یعنی اشکالاتی دارد و در یک جاهایی اخلاق ارسطویی با اخلاق قرآنی تطبیق نمیکند. اخلاق یونانی با ریشههای یونانی با اخلاق اسلامی تطبیق نمیکند. آن چیزی که ما اینجا گفتیم این بود که اگر اخلاق بر پایهی دین و وحی نباشد به طور کامل و کافی قابل تئوریزه شدن نیست و در یک جایی کم میآورد و باید عقل و وحی با هم باشند. مثلاً در اخلاق ارسطویی که یک نوع اخلاق عقلی و فلسفی است مبنا تقسیم قوای انسان است. قوای انسان را به قوای عقلی، قوای شهوی و قوای غضبی تقسیم میکنند. یعنی منشأ خیلی از تصمیمگیریهای ما اشتها، میل و شهوت به زندگی است و منشأ بسیاری از آنها غضب، خشونت و قدرت دفاع از خود و هجوم نسبت به تهدید است و یک بخشی هم قوای عقلی است که هر کدام از اینها منشأ یک رفتار ویژهای در انسان میشوند. این خیلی از رفتارهای اخلاقی و غیر اخلاقی بشر را توضیح میدهد اما همهی آنها را توضیح نمیدهد و در یک جاهایی کم میآورد و این برای فهم اخلاق و معنای همهی رفتارهای انسان کافی نیست و لذا باید یک توضیحات دیگری هم به آن اضافه بشود که الان دیگر فرصت توضیح آنها نیست. آنها در قرآن و روایات پیدا میشود. همانطور که برای پاسخ گفتن به همهی پرسشهای مربوط به فلسفهی اخلاق و به منشأ اخلاق کافی نیست نقل بدون عقل هم کافی نیست. یعنی اگر بدون عقل به سراغ همهی احادیث بروید ممکن است در فهم بعضی از مسائل مهم اخلاقی اشتباه بکنید. همانطور که فرمودند عقل و نقل هر دو دین هستند. دین ما، اسلام دو منبع دارد که یکی نقل یعنی کتاب، قرآن و حدیث است و یکی عقل است. عقل هم دینی است. نقل هم دینی است و باید هر دوی اینها با هم باشند. نقل بدون عقل گاهی باعث اشتباه و افراط و تفریط در فهم مسائل اخلاقی میشود، گاهی باعث ظاهرگرایی و قشریگرایی در اخلاق میشود و اینطور میشود که یک مسائل مهم اخلاقی را نادیده میگیریم و مسائل پیش پا افتاده را مهم میگیریم و جای مهم و اهم را عوض میکنیم. اگر نقل یعنی کتاب و حدیث نباشد و فقط عقل باشد در حد کلیات میگوییم و بعد هم انواع تناقضها پیش میآید. ما برای فهم بسیاری از مسائل زندگی و حل این مسائل از جمله مسئلهی ارزشها به جمع عقل و نقل احتیاج داریم. خیلی ممنون و متشکر هستم. امیدوارم که این حرفها خیلی بیربط نبوده باشد. از اینکه تحمل فرمودید تشکر میکنم. هم نزدیک اذان است و هم ما باید به سمت فرودگاه برویم تا به ایران برویم و از شما تشکر میکنم. والسلام علیکم و رحمت الله
هشتگهای موضوعی